فضائل امیرالمومنین علی ابن ابیطالب علیه السلام
علی مع الحق والحق مع علی،لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
درباره وبلاگ


سلام علیکم و رحمة الله و برکاته قال الله تعالی: ولایة علی ابن ابیطالب حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی دوستی علی ابن ابیطالب (علیه السلام) قلعه من است پس هرکس وارد قلعه ام شود از عذابم در امان است. بخونید و حض کنید و به داشتن پیشوایی چون امیر المومنین حیدر کرار مولی الموحدین امام علی ابن ابیطالب علیه آلاف التحیة والثناء افتخار کنید. الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة علی ابن ابیطالب علیه السلام شکر مخصوص خداوندی است که ما را از دوستداران علی ابن ابیطالب علیه السلام قرار داد.
نويسندگان
یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:, :: 9:44 :: نويسنده : هیچی!
 

روزى پيامبر صلى الله عليه و آله نشسته بود. امام حسن عليه السلام شرفياب شد. حضرت تا او را ديد گريه كرد و فرمود: پسرم نزد من بيا، بعد پيامبر صلى الله عليه و آله آن قدر او را به خود نزديك كرد تا او را روى زانوى راستش نشانيد. سپس حسين عليه السلام شرفياب شد و چون پيامبر صلى الله عليه و آله او را ديد گريست و فرمود: «پسرم نزد من بيا»، و او را آنقدر به خود نزديك كرد تا روى زانوى چپش نشانيد. بعد فاطمه عليهاالسلام آمد، و چون پيامبر صلى الله عليه و آله او را ديد گريست و فرمود: دخترم نزد من بيا و او را در پيش روى خود نشانيد. سپس اميرالمؤمنين عليه السلام آمد. وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله او را ديد گريست و فرمود: «برادرم، نزد من بيا» و او را آنقدر به خود نزديك كرد تا طرف راست خود نشانيد.

آنگاه اصحابش عرض كردند: يا رسول الله، هيچيك از آنان را نديدى مگر آنكه گريستى. آيا در ميان آنان كسى نبود كه با ديدن او مسرور و خوشحال باشى؟

حضرت فرمود: قسم به خدائى كه مرا به پيامبرى مبعوث كرده و مرا بر همه ى خلايق برگزيده، من و آنان گرامى ترين خلق در پيشگاه خدا هستيم و در روى زمين كسى محبوبتر از آنان نيست.

اما على بن ابى طالب كه برادر و همتاى من و صاحب امر بعد از من و صاحب لواى من در دنيا و آخرت و صاحب حوض و شفاعت من است او صاحب اختيار هر مسلمان، و امام هر مؤمن، و پيشواى هر پرهيزگارى است. او وصى و جانشين من بر اهلبيتم و امتم در حيات من و بعد از مرگم است. دوست او دوست من، و دشمن او دشمن من است، و به ولايت او امتم مورد رحمت قرار مى گيرند و عداوت او شامل لعنت است. و قتى او به طرف من آمد گريستم، چون مكر و غدر امت نسبت به او بعد از خود را به ياد آوردم، كه او را از جايگاه و مسند من كه خدا براى او قرار داده كنار مى زنند. سپس امر ولايت و امامت با اوست تا وقتى كه ضربت بر سرش مى زنند، و در بهترين ماهها ماه رمضان كه قرآن در آن براى هدايت مردم و جدايى حق و باطل نازل شده با آن ضربت محاسنش خضاب مى شود. [ امالى صدوق: مجلس 24 ج 2.]

اما دخترم فاطمه

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اما دخترم فاطمه، او سيدة نساءالعالمين از اولين و آخرين است، و او پاره ى تن من و نور چشم من و ميوه ى قلب من و روح ميان دو پهلوى من و حوراء انسيه است.

هرگاه در محراب در پيشگاه پروردگارش مى ايستد، نورش براى فرشتگان آسمان مى درخشد چنانچه نور ستارگان براى اهل زمين مى تابد. خداوند عزوجل به فرشتگان مى فرمايد: «اى فرشتگان من، به كنيزم فاطمه سرور كنيزانم بنگريد كه در برابر من ايستاده و از خوف من تار و پودش مى لرزد و از قلب و جان به عبادت من روى آورده است. شاهد باشيد كه شيعيانش را از آتش امان دادم». و قتى من او را مى بنيم آنچه بعد از من به او مى گذرد يادآور مى شوم مثل اينكه مى بينم داخل خانه اش شده اند و حرمتش هتك و حقش غصب و از ارثش منع شده، و پهلويش شكسته، و كودك در رحمش سقط شده، و فرياد مى زند «يا محمداه» و جواب داده نمى شود، و كمك مى خواهد و كسى به دادش نمى رسد.

بعد از من همواره محزون و غمناك و گريان است. گاهى انقطاع وحى از خانه اش را بياد مى آورد و گاهى جدائى و هجران مرا متذكر مى شود، و در تاريكى شب از فقدان صداى من كه از بيدارى شب با قرآن مى شنيد، وحشت مى كند. سپس خود را كه در دوران پدر عزيز بود، خوار و ذليل مى بيند، و در اين هنگام خداوند او را با فرشتگان مانوس مى كند، و او را با آنچه به مريم بنت عمران گفتند ندا مى دهند: «اى فاطمه، خداوند تو را برگزيد و پاك گردانيد، و تو را بر زنان عالم برگزيد. يا فاطمه، براى پروردگارت دست به دعا برادر و سجده كن و با ركوع كنندگان ركوع بجا آور».

آنگاه درد و رنج او شروع مى شود و مريض مى گردد، و خداوند مريم دختر عمران را مى فرستد كه از او پرستارى كند و در بيمارى انيس و مونس او گردد. در اين هنگام مى گويد: «پروردگارا، من از زندگى خسته ام و از اهل دنيا ملول و ناراحتم. مرا به پدرم ملحق كن». خداوند او را به من ملحق مى كند.

او اول كسى از اهل من است كه به من ملحق مى گردد، و با حال حزن و ناراحتى و غم، و با حق غضب شده و شهيد بر من وارد مى شود. آنگاه مى گويم: «بارالها، كسى كه به او ستم كرده لعنت كن، و كسى كه حق او را غصب كرده عقاب كن، و كسى كه او را ذليل كرده ذليل گردان، و كسى كه آن چنان به پهلوى او زده كه سقط جنين كرده، در آتش جهنم مخلد ساز»، و فرشتگان به اين دعاها آمين مى گويند. [ امالى صدوق: مجلس 24 ج 2.]

اما فرزندان فاطمه

پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: حسن پسرم و فرزندم و پاره تنم و نور چشمم و روشنى دلم و ميوه قلبم است. او سرور و آقاى جوانان بهشت و حجت خدا بر امت است. امر او امر من، و سخن او سخن من است. كسى كه از او پيروى كند از من است، و كسى كه از او نافرمانى كند از من نيست. وقتى من به او مى نگرم آنچه از ذلت و خوارى بسيار بر او وارد مى شود به ياد مى آورم تا آنكه او با زهر جفا و عداوت كشته مى شود. در مرگ او فرشتگان هفت آسمان و همه چيز حتى پرندگان هوا و ماهيان دريا برايش گريه مى كنند. كسى كه به او بگريد چشمش كور نمى شود روزى كه چشمها كور مى شوند، و كسى كه براى او محزون شود قلبش محزون نمى شود روزى كه قلبها محزون مى شوند، و كسى كه او را در بقيعش زيارت كند قدمش بر صراط ثابت مى شود و نمى لغزد روزى كه قدمها مى لغزد.

اما حسين از من است و او پسرم و فرزندم و بهترين خلق بعد از برادرش است، و او امام مسلمين و صاحب اختيار مؤمنين و خليفه ى رب العالمين و پناه پناه جويان، و پناهگاه پناهندگان، و حجة خدا بر همه ى خلق است. او سيد و سرور جوانان اهل بهشت و باب نجات امت است. امر او امر من و اطاعت او اطاعت من است. كسى كه از او پيروى كند از من است و كسى كه نافرمانى او كند از من نيست. من وقتى او را مى بينم آنچه كه بعد از من به او روا مى دارند بياد مى آورم. گويا او را مى بينم كه به حرم من پناهنده شده و كسى او را پناه نمى دهد. من در خواب او را به سينه ام مى چسبانم و امر مى كنم كه از مدينه ى من هجرت كند و مژده ى شهادت به او مى دهم. او از مدينه به سوى سرزمين شهادت و قتلگاهش كربلا و زمين كشته شدن كوچ مى كند. گروهى از مسلمان او را يارى مى كنند. آنان در روز قيامت سروران شهداى امت من هستند. گويا او را مى بينم كه تيرى به سويش انداختند و از اسبش به زمين افتاد. بعد او را مانند گوسفند مظلومانه سر مى برند.

آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله گريست و كسانى كه در خدمت او بودند گريستند و صداى شيون آنان بلند شد. سپس فرمود: «بار الها، از آنچه بعد از من به اهل بيتم مى رسد به تو شكايت مى كنم». بعد پيامبر صلى الله عليه و آله وارد منزلش شد. [ امالى صدوق: مجلس 24 ج 2.]

منبع: اما دخترم فاطمه

جمعه 23 فروردين 1392برچسب: فضایل امام علی علیه السلام,فضیلت علی علیه السلام,غدیر خم,پدر امامان,حضرت امیر المومنین علیه السلام,فضایل حضرت علی علیه السلام,شجاعت علی علیه السلام,زهد علی ابن ابیطالب علیه السلام,تقوای علی علیه السلام,پدر امامان ,علی ابن ابیطالب علیه السلام,209 آیه در شان علی علیه السلام,لیله المبیت و خوابیدن علی علیه السلام در جای پیامبر صلی الله علیه و آله,همسر فاطمه زهرا سلام الله علیها,داماد پیامبر صلی الله علیه و آله,فاتح خیبر,قهرمان بدر,قهرمان احد,والعادیات,والسابقون السابقون,علم الکتاب با علی علیه السلام,انما یرید الله لیذهب,انما ولیکم الله,یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک,انفسنا و انفسکم ,مباهله با نجران,نفس پیامبر صلی الله علیه و آله,انت منی بمنزله هارون من موسی,انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی,وصی بلافصل پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله,اولین امام مسلمانان,ولایه علی ابن ابیطالب حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی, :: 9:51 :: نويسنده : هیچی!

 

 

 

 

 

 

 

... جنگ و شور و حماسه بخشی از زندگی انسان است . چیزهای دیگری هم هستند که آدمی باید به آنها هم توجه کند. یک الگوی کامل , باید در ان زمینه ها هم حرف برای گفتن داشنه باشداینطور نیست ؟

حتما همینطور است و من به تو می گویم که امیر المومنین در آن موارد هم , الگویی قابل قبول و کامل ارایه می دهد . آخر تو درباره زندگی امیرامومنین چه فکر کرده ای؟

فکر می کنی تمام زندگی حضرت علی (ع) در جنگ و عبادت خلاصه شده؟

یعنی اینطور نبوده است !؟

نه که نبوده است ! حضرت علی (ع) , مردی خوش رو و خندان بوده اند . همیشه تبسم بر لب داشته اند که دل مومنان را شاد می کرده است . ایشان تفریح هم می کرده اند. منتها تفریح در دیدگاه امام علی (ع) ولگردی و اتلاف وقت یا روز را به شب رساندن نبود؟

پس تفریح علی (ع) چگونه بود؟

علی (عکار را تفریح می دانست

تفریح او را  ,  مسافرت ,کمک به دیگران ,تحصیل و تدریس ,  سرودن ,  نوشتن ,  حفظ و قرائت قران ,  مباحثه  ,  نگریستن به طبیعت و ورزش تشکیل می داد . پرداختن به ورزشهای شمشیر بازی ,  پرتاب نیزه ,  اسب سواری ,  کشتی ,  وزنه برداری و شرکت در مسابقات ورزشی هم برای ایشان جنبه تفریح داشته است

چقدر جالب بوده است ! احتمالا به دلیل همین دیدگاه امیرالمومنیننسبت به تفریح و زندگی بوده است که اگر سرتاسر زندگی شان را مرور کنیم , لحظه ای توقف و سکون در ان نمی یابیم. گویی حتی یک لحظه هم با لحظه قبلی اش مشابه نبوده است و درست بدلیل همین دیدگاه بود که شوخی و خنده هم در سیره مولای متقیان شکل دیگریداشت

امیر المومنین اهل شوخی و مزاح بود. اما نه شوخی های زننده و بی مزه ! بلکه مزاح های معنادار و آموزنده

هر گاه یکی از یاران و دوستانش را گرفته می دید با شوخی او را خوشحال می کرد تا اندکی از اندوهش کم شود. از همه مهمتر اینکه شادی علی (ع) هنگامی بود که یک کافر,  مسلمانمی شد. جنگی به پیروزی ختم می شد ,  غذایی به فقیر می رساند ,  دل غمدیده ای را شاد می کرد ,  مشکلی را از کسی مرتفع می کرد و کودک یتیمی را ذوقزده می نمود

نکته دیگر هم این بود که مولای متقیان در شوخی هایش مراقب و محافظ حدود شرعی بود تا حتی به شوخی دروغ نگوید ,  دل مومنی را نشکند و یا با زن و دختر نامحرمی ,  شوخی نماید

منبع

 

  ابن عباس  گفته است  از پیامبر  سئوال کردم  : از  قول خداوند از  آیه مبارکه سوره  واقعه  که می گوید سبقت  گیرندگان  آنها مقرب  درگاه الهی هستند و د ر بهشت  پرنعمت چه کسانی هستند ؟  پیامبر  فرمودند: گفته است بمن جبرئیل  (ع) :  آن علی و شیعیان علی سبقت گیرندگان  به بهشت هستند و نزدیکان به خدا هستند بواسطه کرامتی که برای  آنها می باشد. منبع

 حاکم حسکانی از علمای  بزرگ اهل سنت  در کتاب شواهد التنزیل  آورده است .که 209 آیه در قرآن در شأن  امیرالمومنین  علی (ع)  نازل شده است.

منبع

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 از ابن عباس  نقل شده است  هیچ آیه ای  نازل نشده  که در

 آن عبارت  ( یا ایها الذین  امنوا) باشد مگر  اینکه علی (ع)  در

راس آن و امیر آن می باشد. 
 

 

سه شنبه 20 فروردين 1392برچسب:, :: 9:9 :: نويسنده : هیچی!

  به سند معتبر از اصبغ بن نباته منقول است که: حضرت امیر المؤمنین(علیه السلام)به صحراى نجف رفت و ما از عقب آن حضرت رفتیم دیدیم که بر پشت خوابیده است بر روى زمین، قنبر گفت: یا امیر المؤمنین جامه در زیر شما بیندازم. فرمود که: «نه، نیست مگر تربت مؤمنى یا نشستن در پهلوى مؤمنى»، پس فرمود: «اى پسر نباته اگر پرده از روى شما بردارند هر آینه خواهید یافت ارواح مؤمنان آن را که در این صحرا حلقه حلقه نشسته اند و به زیارت یکدیگر مى روند و با یکدیگر سخن مى گویند، و روح هر مؤمنى در این جا است ولى روح هر کافرى در برهوت است». و برهوت وادى است نزدیک یمن.

منبع

 شیخ جلیل جعفر بن قولویه در کامل الزّیارات به سند معتبر روایت کرده که ابووهب قصرى گفت: داخل مدینه شدم و به خدمت حضرت صادق(علیه السلام) رسیدم و عرض کردم: فدایت شوم به نزد شما آمدم و زیارت امیر المؤمنین(علیه السلام)نکردم. حضرت فرمود که: «بد کردى، اگرنه این بود، که تو از شیعیان ما بودى، من به سوى تو نگاه نمى کردم، آیا زیارت نمى کنى کسى را که خدا با ملائکه او را زیارت مى کند، و پیغمبران و مؤمنان او را زیارت مى کنند؟!» گفتم: فداى تو شوم من این را نمى دانستم. فرمود: «و بدان که امیرالمؤمنین(علیه السلام) نزد خدا بهتر است از جمیع ائمّه(علیهم السلام)، و از براى او هست ثواب اعمال همه ائمّه، و به قدر اعمال خود زیادتى و فضیلت یافته اند».
و سیّد عبد الکریم بن طاووس(رحمه الله) در فرحه الغَرِیّ از آن حضرت روایت کرده که فرمودند: «هرکه پیاده به زیارت امیر المؤمنین(علیه السلام) برود حق تعالى به هر گامى ثواب دو حج و دو عمره از براى او بنویسد».

منبع

دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:, :: 8:47 :: نويسنده : هیچی!

 . . . عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله:

 

ان الله تبارک و تعالی اوحی الی انه جاعل لی من امتی اخا و وارثا و خلیفة و  وصیا.

فقلت: یا رب! من هو؟

فاوحی الی عز و جل: یا محمد ! انه امام امتک و حجتی علیها بعدک.

فقلت: یا رب! من هو؟

فاوحی الی عز و جل : یا محمد! ذاک من احبه و یحبنی . ذاک المجاهد فی سبیلی و المقاتل لناکثی عهدی و القلسطین فی حکمی و المارقین من دینی ، ذاک ولیی حقا زوج ابنتک و ابو ولدک ، علی ابن ابی طالب علیه السلام.

 

 

 

ابن عباس گوید :

 

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند متعال به من وحی کرد که از میان امتم کسی را وارث ، جانشین، و وصی من قرار می دهد.

عرض کردم: پروردگارا او کیست؟

فرمود: ای محمد ! او امام امت تو و حجت من بر آن ها پس از توست.

عرض کردم: پروردگارا نامش چیست؟

فرمود: ای محمد! او همان است که دوستش دارم و او هم مرا دوست می دارد. همان کسی که در راه من جهاد می کند و با پیمان شکنان عهد من و قاسطان و بیدادگران در فرمان من و مارقان و بیرون روندگان از دین من نبرد خواهد نمود. او حقیقتا ولی من همسر دختر تو و پدر فرزندانت، علی ابن ابی طالب علیه السلام است.

 

 

امالی صدوق مجلس 81 حدیث 17

منبع

یک شنبه 18 فروردين 1392برچسب:کفر بعد از اسلام, :: 10:13 :: نويسنده : هیچی!

عياشى در تفسير خود از امام صادق عليه‏السلام روايت كرده است: پس از آن‏كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در غدير خم آن سخنان را درباره على عليه‏السلام اعلان كرد و افراد به استراحت‏گاه‏هاى خود رفتند، مقداد بن أسود كندى از كنار جمعى گذشت كه مى‏گفتند: به خدا قسم اگر از ياران كسرى و قيصر بوديم، الان لباس‏هاى ابريشمى و نرم در تن داشتيم. در حالى كه الان با او (محمد) هستيم و لباس‏هاى خشن مى‏پوشيم و غذاهاى خشن مى‏خوريم و حالا هم كه مرگش نزديك شده، على را جانشين خود كرده است...

مقداد از دست آن‏ها عصبانى شد و گفت: به خدا قسم كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را از گفته‏هاى شما آگاه خواهم كرد. به دنبال آن نزد رسول خدا رفت و او را از گفته‏هاى آن‏ها باخبر كرد. آنها نزد پيامبراكرم آمدند و در مقابلش زانو زدند و گفتند: اى رسول خدا، قسم به خدايى كه تو را به حق فرستاده است، ما چنين نگفته‏ايم.

در اين حال جبرئيل نازل شد و فرمود: «به خدا قسم مى‏خورند كه نگفته‏اند، در حالى كه در واقع كلمات كفرآميز را گفته‏اند و بعد از مسلمانى به كفر گرويده‏اند.» اى محمد، اين‏ها در شب عقبه عليه تو توطئه كردند، اما به مقصود نرسيدند... .

و از جابر بن ارقم از برادرش زيد بن ارقم روايت كرده است: در كنار خيمه من، خيمه سه نفر از افراد قريش بود و من با حذيفه بن يمان در خيمه به سر مى‏برديم كه شنيديم يكى از آن‏ها مى‏گويد: به خدا قسم كه محمد بسيار نادان خواهد بود، اگر گمان كند كه كار على بعد از او سامان مى‏گيرد! و ديگرى گفت: آيا نديدى كه هنگام اعلان جانشينى، ابن ابى كبشه مى‏خواست غش كند؟! و سومى گفت: او ديوانه يا نادان است، به خدا قسم كه آنچه را او مى‏گويد، هرگز سامان نخواهد گرفت!

در اين حال حذيقه گوشه چادر را بلند كرد و سر در چادر آن‏ها كرد و گفت: هرچه را بخواهيد، مى‏گوييد در حالى كه رسول خدا در ميان شما و وحى الهى عليه شما نازل مى‏شود؟! به خدا قسم كه سخنان شما را به اطلاع او مى‏رسانم! آن‏ها گفتند: اى حذيفه، تو در اينجا بودى و سخنان ما را شنيدى؟ آن را مخفى نگه دار، زيرا هر همسايه‏اى بايد امانت‏دار باشد!

اما حذيفه گفت: اين از مجالسى نيست كه بايستى امانت آن را حفظ كرد. من خيرخواه خدا و رسولش نخواهم بود، اگر سخنان شما را براى آن حضرت بازگو نكنم. آن‏ها گفتند: اى حذيفه، هركارى مى‏خواهى بكن. به خدا قسم كه ما قسم ياد خواهيم كرد كه چنين چيزى نگفته‏ايم و تو به ما دروغ بسته‏اى. آيا گمان مى‏كنى كه در اين صورت تو را تصديق كند و ما سه نفر را تكذيب نمايد؟!

حذيفه گفت: وقتى كه من خيرخواه خدا و رسولش باشم، از هيچ چيزى نمى‏ترسم و شما هرچه را مى‏خواهيد، بگوييد. سپس نزد رسول خدا رفت و سخنان آن عده را بازگو كرد. آن حضرت شخصى را به دنبال آن‏ها فرستاد تا بيايند. سپس از آن‏ها پرسيد: چه چيزى گفته‏ايد؟ گفتند: به خدا قسم كه چيزى نگفته‏ايم و دروغ به عرض شما رسانده‏اند و ما آن را تكذيب مى‏كنيم.

در همان حال جبرئيل نازل شد و فرمود: «يحلفون بالله ما قالوا و لقد قالوا كلمة الكفر بعد اسلامهم»، به خدا قسم مى‏خورند كه آن را نگفته‏اند، در حالى كه واقعا آن كلمات كفرآميز را گفته‏اند و بعد از مسلمان شدن، كافر گرديدند.(129) 

129: تفسير عياشى، ج 2، ص 98) 100

منبع

پنج شنبه 15 فروردين 1392برچسب:فضایل امام علی علیه السلام,جواز عبور از صراط,فضیلت علی علیه السلام,غدیر خم,پدر امامان,حضرت امیر المومنین علیه السلام,فضایل حضرت علی علیه السلام,شجاعت علی علیه السلام,زهد علی ابن ابیطالب علیه السلام,تقوای علی علیه السلام,پدر امامان ,علی ابن ابیطالب علیه السلام,209 آیه در شان علی علیه السلام,لیله المبیت و خوابیدن علی علیه السلام در جای پیامبر صلی الله علیه و آله,همسر فاطمه زهرا سلام الله علیها,داماد پیامبر صلی الله علیه و آله,فاتح خیبر,قهرمان بدر,قهرمان احد,والعادیات,والسابقون السابقون,علم الکتاب با علی علیه السلام,انما یرید الله لیذهب,انما ولیکم الله,یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک,انفسنا و انفسکم ,مباهله با نجران,نفس پیامبر صلی الله علیه و آله,انت منی بمنزله هارون من موسی,انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی,وصی بلافصل پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله,اولین امام مسلمانان,ولایه علی ابن ابیطالب حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی, :: 8:52 :: نويسنده : هیچی!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 پیامبر اکرم (ص) فرمودند:

برای هر چیزی جوازی است و جواز صراط محبت علی بن ابی طالب است

 بحارالأنوار جلد: 39 صفحه : 202

منبع

 

چهار شنبه 14 فروردين 1392برچسب:غدیر خم, :: 18:36 :: نويسنده : هیچی!

واقعه عجيبي كه به عنوان يك معجزه، امضاي الهي را بر خط پايان غدير ثبت كرد جريان حارث فهري بود. در آخرين ساعات از روز سوم، او به همراه دوازده نفر از اصحابش نزد پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم آمد و گفت:

اي محمد! سه سوال از تو دارم: آيا شهادت به يگانگي خداوند و پيامبري خودت را از جانب پروردگارت آورده اي يا از پيش خود گفتي؟ آيا نماز و زكات و حج و جهاد را از جانب پروردگار آورده اي يا از پيش خود گفتي؟ آيا اين علي بن ابي طالب كه گفتي ٍّ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاه‏ ... از جانب پروردگار گفتي يا از پيش خود گفتي؟

حضرت در جواب هر سه سوال فرمودند:

خداوند به من وحي كرده است و واسطه بين من و خدا جبرئيل است و من اعلان كننده پيام خدا هستم و بدون اجازه پروردگارم خبري را اعلان نمي كنم.

حارث گفت:

خدايا اگر آنچه محمد مي گويد حق و از جانب توست سنگي از آسمان بر ما ببار يا عذاب دردناكي بر ما بفرست.

و در روايت ديگر چنين است:

            خدايا، اگر محمد در آنچه مي گويد صادق و راستگو است شعله اي از آتش بر ما بفرست.

همينكه سخن حارث تمام شد و براه افتاد خداوند سنگي را از آسمان بر او فرستاد كه از مغزش وارد شد و از دُبُرش خارج گرديد و همانجا او را هلاك كرد. در روايت ديگر: ابر غليظي ظاهر شد و رعد و برقي بوجود آمد و صاعقه اي رخ داد و آتشي فرود آمد و همه دوازده نفر را سوزانيد.

بعد از اين جريان، آيه سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِع (1) ‏ لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ (2) ... نازل شد. پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم به اصحابشان فرمودند: آيا ديديد و شنيديد؟ گفتند: آري.

و با اين معجزه، بر همگان مسلم شد كه غدير از منبع وحي سرچشمه گرفته و يك فرمان الهي است.

منبع

ديـگـر از كـمـالات خـارجـيـّه آن حـضـرت حـكـايـت اولادهـاى او اسـت و حـاصـل نـشـد از بـراى احـدى آنـچـه از بـراى آن جـنـاب حـاصـل شـد از شرف اولاد؛ چه آنكه حضرت حسن و حسين عليهماالسّلام كه دو اولاد آن جناب انـد دو امـام و سـيـّد جـوانـان اهـل بـهـشـت انـد و مـحـبـّت حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم در باب آنها به مرتبه اى بود كه بر احدى مخفى نـيـسـت . و ديـگـر جـنـاب عباس و محمّد و حضرت زينب و امّ كلثوم و غير ايشان كه جلالت و مـرتـبـه ايـشـان اوضـح از بـيـان اسـت و از براى هر يك از جناب امام حسن و امام حسين عليه السّلام اولادهائى بود كه به نهايت شرف رسيده بودند.

امـّا از امـام حسن عليه السّلام ؛ پس قاسم و عبداللّه و حسن مثنّى و مثلّث و عبداللّه محض ونفس زكـيـّه و ابـراهـيـم قـتـيـل بـاخـمـرى و عـلى عـابـد و حـسـيـن بـن عـلى بـن الحـسـن مـقـتـول فـخّ و ادريـس بـن عـبـداللّه و عـبدالعظيم وسادات بطحانى و شجرى وگلستانه و آل طـاوس و اسماعيل بن ابراهيم بن الحسن بن الحسن بن على عليهماالسّلام ملقب به طباطبا و غـيـر ايـشان رضوان اللّه عليهم اجمعين كه در باب اولادهاى امام حسن عليه السّلام اسامى ايشان به شرح خواهد رفت .

و امـّا از جـنـاب امـام حسين عليه السّلام ؛ پس به هم رسيد امامان بزرگواران مانند امام زين العـابـديـن و حـضـرت بـاقـر العلوم و جناب امام جعفر صادق و حضرت امام موسى كاظم و جـناب امام رضا و حضرت محمد جواد و جناب على هادى و حضرت حسن عسكرى و حضرت حجة بن الحسن مولانا صاحب العصر والزّمان صلوات اللّه وسلامه عليهم اجمعين .

اَلْحَمْدُللّهِ الَّذى جَعَلَنا مِنَ الْمُتَمسِّكينَ بِوِلا يَةِ اَميرِالْمُؤْمِنين وَالاَئمَّةِ عَلَيْهِم السَّلام .

منبع

امـّا كـمـالات خـارجـيـّه او يـكـى نسب شريف او است كه پدرش ابوطالب سيّد بطحاء و شيخ قـريـش و رئيـس مـكـّه مـعـظـمـه بـوده و كـفـالت نـمـود حـفـظ كـردن حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم را از اَوان صـِغـَر تـا ايـّام كـبـر و آن حضرت را از مـشـركـيـن و كـفـّار، مـحـافـظـت و حـمـايـت مـى نـمـود و تـا او در حـيـات بـود حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم محتاج به هجرت و اختيار غربت نشد تا هنگامى كه ابـوطـالب از دنـيـا رحـلت كـرد، بى يار و ناصر شد از مكّه به مدينه هجرت كرد. و مادر امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام فـاطـمـه بـنـت اسـد بـن هـاشـم بـود كـه حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم او را بـه رداى خـويـش تـكـفـين فرمود. پسر عمّ آن حـضـرت سـيـّد الاوّلين والا خرين محمّد بن عبداللّه خاتم النّبييّن صلى اللّه عليه و آله و سـلّم بـود و بـرادرش جـعـفر طيّار ذوالجناحين و عمّش حمزه سيد الشهداء(سلام اللّه عليهم اجمعين ) بود.

بـالجـمله ؛ پدرانش ، پدران رسول خدا و مادرانش ، مادران خير خلق اللّه ، گوشت و خونش بـا گـوشـت و خـون او مـقـرون و نـور روحـش بـا نـور او مـتـصـل و مـضـمـوم ؛ پيش از خلق آدم تا صُلْب عبدالمطّلب و بعد از صُلْب عبدالمطّلب در صـُلْب عـبـداللّه و ابـوطـالب از هـم جـدا شـدنـد و دو سـيـّد عـالم بـه هـم رسـيـدنـد، اوّل مـُنـْذِر و ثـانـى هـادى . و ديـگـر از كـمـالات خـارجـيـه او مـصـاهـرت او اسـت كـه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم تزويج فرمود فاطمه عليهاالسّلام را به او كه اشـرف دخـتـران خـويـش و سـيـّده زنـان عـالمـيـان بـود و بـه مـرتـبـه اى رسـول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم او را دوست مى داشت كه از براى آمدن او تواضع مـى نـمـود و از جـاى خـويـش بـرمـى خاست و او را مى بوسيد و مى بوئيد. و معلوم است كه مـحـبـّت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم فاطمه عليهاالسّلام را نه از جهت آن بود كه فـاطمه عليهاالسّلام دختر او بود بلكه از جهت كثرت شرافت و محبوبيت او نزد حق تعالى بود.

منبع

شجاعت شگفت انگيز على عليه السّلام

امـّا كـمـالات بـدنـيـّه آن حـضـرت را هـمـه مى دانند كه احدى همپايه او نبود، قوّت و زورش ‍ ضـرب المـثـل اسـت در آفـاق و هـيـچ كـس به قوّت او نبوده . به اتفاق دَر خيبر را به دست معجزنماى خويش از جاى كند و جماعتى نتوانستند حركتش دهند و سنگى عظيم را از سر چاهى بـر گـرفـت كـه لشـكـر از تـحـريكش عاجز بودند، شجاعتش شجاعت گذشتگان را از ياد برده و نام آيندگان را بر زبانهاى مردم فسرده ، مقاماتش در حروب مشهور و حروبش تا قـيـامـت معروف و مذكور است . شجاعى است كه هرگز نگريخته و از هيچ لشكرى نترسيده هرگز خصمى در برابر نيامده كه از او نجات يافته باشد مگر در ايمان آوردن ، هرگز ضربتى نزده كه محتاج به ضربت ديگر باشد، و شجاعى را كه آن حضرت مى كشت قوم او افتخار مى كردند به آنكه اميرالمؤ منين عليه السّلام او را كشته ؛ و لهذا خواهر عمروبن عـبـدودّ در مـرثـيـه بـرادر خـويـش اشعارى خواند به اين مضمون كه اگر كشنده عمرو غير اميرالمؤ منين عليه السّلام بود من تا زنده بودم بر او مى گريستم امّا چون قاتلش يگانه است در شجاعت و ممتاز است به كرامت ، كشته او را عارى و ننگى نيست . و شجاعى كه لحظه اى در مقابل آن حضرت مى ايستاد پيوسته به آن افتخار مى نمود و از قوّت قلب و دليرى خود مى سرود. پادشاهان بلاد كفر صورت آن جناب را در معبد خود نقش مى كردند و جمعى از مـلوك تـرك و آل بـويـه بـراى تـيمّن و تبرّك صورت او را بر شمشيرهاى خود از جهت ظـفـر و نـصـرت بر دشمن نگاشته و با خود مى داشتند و اين بود قوّت و زور او با آنكه نان جو مى خورد و غذا كم تناول مى نمود و ماءكول و ملبوسش از همه كس درشت تر بود و هميشه صائم و قائم و عبادت او دائم بود.(82)

منبع

یک شنبه 11 فروردين 1392برچسب:, :: 10:21 :: نويسنده : هیچی!

اعتراف عمر به آن كه: كل أحد افقه من عمر

و در بعضى وارد است‌ كه‌ عمر گفت‌: كُلُّ أحَدٍ أفْقَهُ مِنْ عُمَرَ «تمام‌ يكايك‌ مردم‌ از عمر داناتر و به‌ مسائل‌ شرعيّه‌ آشناترند» وا ين‌ جمله‌ را دوبار و يا سه‌ بار تكرار نمود.

و در بعضى موارد است‌ كه‌ بعد از اين‌ جمله‌ به‌ اصحاب‌ خود گفت‌: تَسْمَعُونَنِى أقُولُ مِثْلَ الْقَوْلِ فَلاَ تُنْكِرُونَهُ عَلَى حَتَّى تَرُدَّ عَلَى امْرَأةٌ لَيْسَتْ مِنْ أعْلَمِ النِّسَاءِ! «شما مي‌شنويد آنچه‌ را من‌ گفتم‌، و اشتباه‌ مرا نمي‌گيريد؛ تا كار به‌ جائى برسد كه‌ زنى كه‌ او داناترين‌ زنان‌ هم‌ نيست‌؛ بايد بر من‌ خرد بگيرد!»

و در بعضى اين‌ جمله‌ را عمر گفت‌ كه‌: إنَّ امْرَأةً خَاصَمَتْ عُمَرَ فَخَصَمْتُه‌ «زنى با عمر در مقام‌ محاجّه‌ به‌ پا خاست‌ و نزاع‌ كرد، و در استدلال‌ خود، عمر را به‌ زمين‌ زد؛ و بر او غلبه‌ كرد.»

و در بعضى وارد است‌ كه‌: كُلُّ أحَدٍ أعْلَمُ مِنْ عُمَرَ.

و در بعضى وَ كُلُّ النَّاسِ أفْقَهُ مِنْ عُمَرَ «تمام‌ مردم‌ از عمر دانشمندتر؛ و تمام‌ مردم‌ از عمر فقيه‌ترند.»(341) و در بعضى وارد است‌ كه‌: كُلُّ النَّاسِ أفْقَهُ مِنْ عُمَرَ حَتَّى رَبَّاتِ الْحِجَالِ؛ ألاَ تَعْجَبُونَ مِنْ إمَامٍ أخْطَأ وَامْرَأةٍ.صَابَتْ؛ فَاضَلَتْ إمَامَكُمْ فَفَضَلَتْهُ (فَنَضَلَتْهُ)!

«همگى مردمان‌ از عمر فقيه‌ترند؛ حتّى زن‌هاى پرده‌نشين‌ كه‌ در اطاقها و حجله‌ها پرورش‌ يافته‌اند. آيا در شگفت‌ نمي‌آئيد دربارة‌ پيشوائى كه‌ خطا كند؛ و زنى كه‌ صواب‌ كند؟! اين‌ زن‌ در دانش‌ و فضل‌ با امام‌ شما مفاخرت‌ نمود؛ و در مقام‌ غلبه‌ بر آمد؛ و بر او غالب‌ شد.»

و در بعضى وارد است‌: كُلُّ النَّاسِ أفْقَهُ مِنْ عُمَرَ حَتَّى الْمُخَدَّرَاتِ فِى الْبُيُوتِ.

«همگى مردمان‌ از عمر فقيه‌ترند، حتّى مخدّراتِ پشت‌ پرده‌ در خانه‌ها.»

حاكم‌ نيشابوريّ، طرق‌ اين‌ روايت‌ را كه‌ به‌ عمر منتهى مي‌شود؛ همانطور كه‌ در «مستدرك‌» خود ج‌ 2، ص‌ 177 گفته‌ است‌؛ در جزوة‌ بزرگى جمع‌آورى كرده‌ و گفته‌ است‌: سندهاى صحيحه‌ بر تواتر اين‌ خطبه‌ از عمر بن‌ خطّاب‌ دلالت‌ دارد و ذَهَبى در «تلخيص‌ المستدرك‌» گفتار حاكم‌ را تبثبت‌ و تقرير نموده‌ است‌ و خطيب‌ بغدادى در «تاريخ‌» خود ج‌ 3، ص‌ 257 با طرق‌ متعددى اين‌ حديث‌ را تخريج‌ و حكم‌ به‌ صحّت‌ آن‌ نموده‌ است‌.(342)

منبع

جمعه 9 فروردين 1392برچسب:, :: 22:20 :: نويسنده : هیچی!

منبع: امام شناسی ج 11 صص 74-75 تالیف علامه طهرانی علیه الرحمه

و شيخ‌ صدوق‌ با سند متّصل‌ خود از سعيد بن‌ جُبَير از ابن‌ عبّاس‌ آورده‌ است‌ كه‌: رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ به‌ عليّ أبي‌طالب‌ گفت‌:
يَا عَلِيٌّ أنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ وَ أنْتَ بِابُهَا وَ لَنْ تُؤْتي‌ الْمَدِينَةُ إلَّا مِنْ قِبَلِ الْبَابِ. وَ كَذَبَ مَنْ زَعَمَ أنَهُ يُحِبُّنِي‌ وَ يُبْغِضُكَ! لاِنـَّكَ مِنِّي‌ وَ أنَا مِنْكَ! لَحْمُكَ مِنْ لَحْمِي‌، وَ دَمُكَ مِنْ دَمي‌، وَ رُوحُكَ مِنْ رُوحِي‌؛ وَ سَرِيرَتُكَ مِنْ سَرِيرَتِي‌، وَ عَلَانِيَتُكَ مِنْ عَلَانِيَتِي‌؛ وَ أنْتَ إمَامُ اُمَّتِي‌؛ وَ خَلِيفَتِي‌ عَلَيْهَا بَعْدِي‌! سَعِدَ مَنْ أطَاعَكَ؛ وَ شَقِيَ مَنْ عَصَاكَ وَ رَيِحَ مَنْ تَوَلَّاكَ، وَ خَسِرَ مَنْ عَادَاكَ، وَ فَازَ مَنْ لَزِمَكَ، وَ هَلَكَ مَنْ فَارَقَكَ؛ مَثَلُكَ وَ مَثَلُ الائِمَةِ مِنْ وُلْدِكَ بَعْدِي‌ مَثَلُ سَفِينَةِ نُوحٍ، مَنْ رَكِبَهَا نَجَي‌ وَ مَنْ تَخَلَّفَ


ص 75
عَنْهَا غَرِقَ؛ وَ مَثَلُكُمْ مَثَلُ النُّجُومِ كُلَّمَا غَابَ نَجْمٌ طَلَعَ نَجْمٌ إلَي‌ يَوْمِ الْقِيَمَةِ [105].
«اي‌ عليّ! من‌ شهر حكمت‌ هستم‌ و تو دَرِ آن‌ شهر هستي‌! و هيچگاه‌ نمي‌توان‌ وارد در شهري‌ شد مگر از سوي‌ دَرِ آن‌ شهر. و دروغ‌ ميگويد كسي‌ كه‌ مي‌پندارد: مرا دوست‌ دارد و بغض‌ تو را در دل‌. زيرا كه‌ تو از من‌ هستي‌ و من‌ از تو هستم‌! گوشت‌ تو از گوشت‌ من‌ است‌! و خون‌ تو از خون‌ من‌ است‌! و روح‌ تو از روح‌ من‌ است‌! و تو امام‌ امّت‌ من‌ مي‌باشي‌! و پس‌ از من‌ جانشينم‌ بر آنها مي‌باشي‌، پيروزي‌ از آنِ كسي‌ است‌ كه‌ از تو پيروي‌ كند؛ و بدبختي‌ از آن‌ كسي‌ است‌ كه‌ مخالفت‌ تو نمايد؛ و منفعت‌ كسي‌ مي‌برد كه‌ در تحت‌ ولايت‌ تو در آيد؛ تهيدست‌ ميشود كسي‌ كه‌ با تو دشمني‌ ورزد، و رستگار ميشود كسي‌ كه‌ ملازم‌ تو باشد! و هلاك‌ ميشود كسي‌ كه‌ از تو دوري‌ گزيند. مَثَل‌ تو و مَثَل‌ امامان‌ از اولاد تو پس‌ از من‌، مَثَل‌ كشتي‌ نوح‌ است‌، كسيكه‌ بر آن‌ سوار شود، نجات‌ يابد. و كسيكه‌ تخلّف‌ ورزد غرق‌ گردد. و مِثال‌ شما مِثال‌ ستارگان‌ آسمان‌ است‌ كه‌: هرگاه‌ ستاره‌اي‌ غائب‌ شود، ستارۀ ديگري‌ طلوع‌ ميكند؛ تا روز قيامت‌.»
جمعه 9 فروردين 1392برچسب:, :: 22:0 :: نويسنده : هیچی!

منبع:امام شناسی ج 11 صص38-39 تالیف علامه طهرانی رحمه الله

عِكْرَمَه‌ از ابن‌ عبّاس‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: عُمَر بن‌ خطّاب‌ به‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ گفت‌: اي‌ أبوالحسن‌ تو در حُكْم‌ و قضاوت‌ و مسائلي‌ كه‌ از تو سؤال‌ ميشود؛ در جواب‌ آنها عجله‌ ميكني‌!
عليّ دست‌ خود را پيش‌ آورد و گفت‌: انگشتان‌ اين‌ دست‌ چند عدد است‌؟ عمر گفت‌: پنج‌ عدد!
أميرالمؤمنين‌ گفت‌: اي‌ أبو حَفْص‌! چرا در جواب‌ عجله‌ كردي‌؟
عمر گفت‌: براي‌ من‌ مخفي‌ نبود؛ حضرت‌ گفت‌: من‌ هم‌ در چيزي‌ كه‌ برايم‌ مخفي‌ نيست‌ سرعت‌ مي‌نمايم‌.
وَاسْتَعْجَمَ عَلَيْهِ شَيْءٌ وَ نَازَعَ عَبْدَالرَّحْمَنِ فَكَتَبَا إلَيْهِ أنْ يَتَجَشَّمَ بِالْحُضُورِ. فَكَتَب‌ إلَيْهِمَا: الْعِلْمُ يُؤْتَي‌ وَ لَا يَأْتِي‌. فَقَالَ عُمَرُ: شَيْمٌ مِنْ بَني‌ هَاشِمٍ وَ ءَاثَارَةٌ مِنْ عِلْمٍ يُؤْتَي‌ إلَيْهِ وَ لَا يَأْتي‌، فَصارَ إلَيْهِ فَوَجَدَهُ مُتَّكِئًا عَلَي‌ مِسْحَاةٍ فَسَألَهُ عَمَّا أرَادَهُ فَأعْطَاهُ الْجَوابَ.
فَقَالَ عُمَرُ: لَقَدْ عَدلَ عَنْكَ قَوْمُكَ وَ إنَّكَ لَاحَقُّ بِهِ فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: إنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كَان‌ مِيقَاتًا.
«امري‌ براي‌ عُمَر مشكل‌ شده‌ و مبهم‌ مانده‌ بود، و در آن‌ امر با عبدالرّحمن‌ بن‌ عوف‌ اختلاف‌ نظر داشت‌. عمر و عبدالرّحمن‌ هر دو به‌ عليّ نامه‌اي‌ نوشتند و او را به‌ حضور در نزد عمر تكليف‌ كردند. عليّ عليه‌ السّلام‌ در جواب‌ آنها نوشت‌: بايد در


ص 39
محضر علم‌ حضور بهم‌ رسانيد. علم‌ خودش‌ جائي‌ نمي‌رود!
عمر گفت‌: مرد بزرگي‌ از بني‌ هاشم‌، و باقيمانده‌ از علم‌ است‌، بايد بسوي‌ او رفت‌ و او نمي‌آيد. بنابراين‌ عمر به‌ نزد عليّ (در مزرعه‌ و باغي‌ كه‌ در خارج‌ از مدينه‌ مشغول‌ بيل‌ زدن‌ بود) رفت‌. و ديدي‌ كه‌ او بر بيلش‌ تكيه‌ داده‌ است‌. آنچه‌ ميخواست‌ بپرسد، پرسيد و علي‌ پاسخش‌ را داد.
عمر گفت‌: اي‌ عليّ! قوم‌ تو از تو به‌ غير تو عدول‌ كردند و به‌ غير تو گرويدند و حقًّا تو أحقّ به‌ مقام‌ خلافت‌ بودي‌! أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ گفت‌: روز فصل‌ خصومت‌ در قيامت‌، وعده‌ گاه‌ ماست‌!»

منبع:امام شناسی ج 11 صص34-35 تالیف مرحوم علامه طهرانی اعلی الله نفسه الزکیة

و محمّد بن‌ مسلم‌ و أبوحمزۀ ثمالي‌ و جابربن‌ يزيد از حضرت‌ باقر عليه‌ السّلام‌؛ و عليّ بن‌ فَضَّال‌ و فُضَيل‌ بن‌ يَسار و أبوبصير از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌، و أحمد بن‌ محمّد بن‌ حلبي‌ و محمّد بن‌ فضيل‌ از حضرت‌ رضا عليه‌ السّلام‌ روايت‌ كرده‌اند. و همچنين‌ از حضرت‌ موسي‌ بن‌ جعفر عليه‌ السّلام‌ و از زيد بن‌ علي‌ و از محمّد بن‌ حنفيّه‌ و از سلمان‌ فارسي‌، و از أبوسعيد خُدْري‌، و از اسمعيل‌ سدّي‌، روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ در تفسير آيۀ كريمۀ: قُلْ كَفَي‌ باللَهِ شَهِيدًا بَيْنِي‌ وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَـٰبِ [31].
«بگو اي‌ پيغمبر كه‌ كافي‌ است‌ كه‌ گواه‌ بين‌ من‌ و شما خداوند است‌، و آن‌ كسي‌ كه‌ در نزد او علم‌ كتاب‌ است‌» گفته‌اند كه‌ مراد از مَنْ عنده‌ علم‌ الكتاب‌، عليّ بن‌ أبي‌طالب‌ عليه‌ السّلام‌ است‌.
و از ابن‌ عبّاس‌ روايت‌ شده‌ است‌ كه‌: لَا وَاللهِ مَا هُوَ إلَّا عَلِيُّ بْنُ أبِي‌طالبٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ لَقَدْ كَانَ عَالرمًا بِالتَّفْسِيرِ وَالتَّأوِيلِ وَالنَّاسِخِ وَالْمَنْسُوخِ وَالْحَلَالِ وَالْحَرَامِ.[32]


ص 35
«نه‌ سوگند به‌ خدا كه‌ مراد از عالم‌ به‌ كتاب‌ در اين‌ آيه‌، عبدالله‌ بن‌ سلام‌ نيست‌؛ و نيست‌ آن‌ عالم‌ مگر عليّ بن‌ أبي‌طالب‌ عليه‌ السّلام‌. هر آينه‌ تحقيقاً علي‌ عالم‌ به‌ تفسير و تأويل‌ و ناسخ‌ و منسوخ‌ و حلال‌ و حرام‌ قرآن‌ بوده‌ است‌».
و از ابن‌ حَنَفِيَّه‌ روايت‌ است‌ كه‌: علم‌ كتاب‌ اوّل‌ و آخر در نزد عليّ بن‌ أبي‌طالب‌ عليه‌ السّلام‌ است‌.[33]
و اين‌ روايت‌ را نَطَنْزِي‌ در «خصآئص‌» روايت‌ نموده‌ است‌.
و از امور محال‌ است‌ كه‌ خداوند تعالي‌ به‌ يك‌ نفر يهودي‌ (عبدالله‌ بن‌ سلام‌) استشهاد كند؛ و او را رديف‌ دوّم‌ از ذات‌ اقدس‌ خودش‌ بشمار آرد.
و گفتار خداوند كه‌: قُلْ كَفَي‌ بِاللَهِ شَهِيدًا بَيْنِي‌ وَ بَيْنَكُم وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَـٰبِ، [34] موافق‌ است‌ در عدد حروف‌ أبجدي‌، با گفتار ابن‌ عبّاس‌ كه‌: كَلَّا، اُنْزِلَ فِي‌ أميرالمُؤمِنِينَ عِلِيٍّ. «أبداً اينطور نيست‌. اين‌ آيه‌ راجع‌ به‌ أميرالمؤمنين‌ علي‌ فرود آمده‌ است‌» زيرا تعداد حروف‌ هر يك‌ از آن‌ دو، هشتصد و هفده‌ ميباشد
جمعه 9 فروردين 1392برچسب:, :: 21:51 :: نويسنده : هیچی!

 

منبع:امام شناسی ج11 صص 32-33 تالیف علامه طهرانی رضوان الله تعالی علیه

اشعار غراي حكيم سنائي در افضليت امير المؤمنين عليه السلام

حكيم‌ سنائي‌ شاعر معروف‌ و متضلّع‌ قرن‌ پنجم‌ و ششم‌ هجري‌ دربارۀ دَرِ مدينۀ علم‌ پيامبر، و لزوم‌ پيروي‌ از اين‌ باب‌ گويد:

شو مدينۀ علم‌ را در جوي‌ و پس‌ در وي‌ خرام        ‌

تا كي‌ آخر خويشتن‌ چون‌ حلقه‌ بر در داشتن‌

چون‌ همي‌ داني‌ كه‌ شهر علم‌ را حَيْدر دَر است‌         

خوب‌ نبود جز كه‌ حيدر مير و مهتر داشتن‌

اين‌ دو بيت‌ او در ضمن‌ قصيدۀ چهل‌ و شش‌ بيتي‌ اوست‌ كه‌ همه‌ را در پاسخ‌ سلطان‌ سنجر سلجوقي‌ دربارۀ ارشاد و دعوت‌ او به‌ مذهب‌ تشيّع‌ سروده‌ است‌، و ما در اينجا بعضي‌ از آن‌ قصيده‌ را مي‌آوريم‌:

كار عاقل‌ نيست‌ در دل‌ مُهر[27] دل‌ برداشتن‌                  

جان‌ نگين‌ مُهر مِهر شاخ‌ بی‌برداشتن‌

تا دلِ عيسِّي مريم‌ باشد أندر بند تو                           

كِي‌ روا باشد دل‌ اندر سُمِّ هر خر داشتن‌

يوسف‌ مصري‌ نشسته‌ با تو أندر انجمن                      

زشت‌ باشد چشم‌ را در نقش‌ آذر داشتن‌

احمد مرسل‌ نشسته‌ كِي‌ روا دارد خرد                          

  دل‌ اسير سيرت‌ بوجهل‌ كافر داشتن‌

بَحر پر كشتي‌است‌ليكن‌جمله‌درگرداب‌خوف‌               

 بی‌سفينه‌ نوح‌ نتوان‌ چشم‌ مَعْبَر داشتن‌

گر نجات‌ دين‌ و دل‌ خواهي‌ همي‌ تا چند ازين‌              

خويشتن‌ چون‌ دايره‌، بی‌پا و بي‌سر داشتن‌

من‌ سلامت‌ خانۀ نوح‌ نبيّ بنمايمت‌                             

 تا تواني‌ خويشتن‌ را ايمن‌ از شرّ داشتن‌

شو مدينه‌ علم‌ را در جوي‌ و پس‌ در وي‌ خرام‌            

تا كي‌ آخر خويشتن‌ چون‌ حلقه‌ بر در داشتن‌

چون‌ هميداني‌ كه‌ شهر علم‌ را حيدر دَرَست            

خوب‌ نبود جز كه‌ حيدر مير و مهتر داشتن‌

كي‌ روا باشد به‌ ناموس‌ و حيل‌ در راه‌ دين                     

  ‌ ديو را بر مسند قاضيِّ اكبر داشتن‌

از تو خود چون‌ مي‌پسندد عقل‌ نابيناي‌ تو                        

    پارگين‌ را قابل‌ تسنيم‌ و كوثر داشتن‌

مر مرا باري‌ نكو نايد ز روي‌ اعتقاد                                     

  حقِّ زهرا بردن‌ و دين‌ پيغمبر داشتن‌

آنكه‌ او را بر سر حيدر همي‌ خواني‌ امير                         

  كافرم‌ گر ميتواند كفش‌ قنبر داشتن‌

تا سليمان‌ وار باشد حَيْدر اندر صدرِ مُلك‌                       

 زشت‌ باشد ديو را بر تارك‌ افسر داشتن‌

خِضْر فَرُّخ‌ بی‌دليلي‌ را ميان‌ بسته‌ چو كلك                      

جاهلي‌ باشد ستور لنگ‌ رهبر داشتن‌

گر همي‌خواهي‌كه‌چون‌مهرت‌ بودمهرت‌قبول                        ‌

مهر حيدر بايدت‌ با جان‌ برابر داشتن‌


ص 33

چون‌ درخت‌ دين‌ به‌ باغ‌ شرع‌ حيدر در نشاند            

 باغباني‌ زشت‌ باشد جز كه‌ حيدر داشتن‌

جز كتاب‌ الله‌ و عترت‌ ز احمد مرسل‌ نماند                     

   يادگاري‌ كان‌ توان‌ تا روز محشر داشتن‌

از گذشت‌ مصطفاي‌ مجتبي‌، جز مرتضي ‌                         

    عالَم‌ دين‌ را نيارد كس‌ مُعَمَّر داشتن‌

از پس‌ سلطان‌ دين‌ پس‌ چون‌ روا داري‌ همي‌                 

 جز عليّ و عترتش‌ محراب‌ و منبر داشتن‌

هشت‌ بستان‌ را كجا هرگز تواني‌ يافتن‌                          

   جز بحبّ حيدر و شُبَّير و شَبَّر داشتن‌

گر همي‌ مؤمن‌ شماري‌ خويشتن‌ را بايدت                        

 ‌ مهر زرّ جعفري‌، بر دين‌ جعفر داشتن‌

اي‌ سنائي‌ وارهان‌ خود را كه‌ نا زيبا بود                       

   دايه‌ را بر شيرخواره‌، مِهر مادر داشتن‌

بندگي‌ كن‌ آل‌ ياسين‌ را به‌ جان‌ تا روز حشر              

   همچو بي‌دينان‌ نبايد روي‌ اصغر داشتن‌

زيور ديوان‌ خود ساز اين‌ مناقب‌ را از آنك ‌                    

  چاره‌ نبود نو عروسان‌ را زيور داشتن‌ 

پنج شنبه 8 فروردين 1392برچسب:علی مع الحق و الحق مع علی علیه السلام, :: 13:58 :: نويسنده : هیچی!

 

و اين گفتار نظير گفتار و متخذ از گفتار حضرت رسول صلى الله عليه و آله است كه:
اللهم ادر الحق معه حيث دار. «خداوندا هر جا كه على دور مى‏زند و مى‏گردد، حق را هم با او بگردان‏» ! و نمى‏فرمايد: اللهم ادر عليا مع الحق حيث دار! «خداوندا هر جا كه حق دور مى‏زند و مى‏گردد، على را هم با او بگردان‏»!


ص 13
و اين جمله آن حضرت حقا حاوى يك دنيا حكمت است، كه براى شرح آن بايد كتاب‏ها نوشت، كه ميزان و معيار واقعيت و اصالت، و قطب و محور سنجش حق و حقيقت، على است، و در تمام عوالم بايد فعل و صفت و اخلاق و ملكات او را الگو و ميزان قرار داده، و بدان تاسى جست زيرا حق بر آن اساس است.او اسم اعظم خدا، و كانون ولايت است، و اصالت و واقعيت از اينجا پيدا مى‏شود و نشات مى‏گيرد نه آنكه خارج از اسم و ولايت، چيزى به عنوان حق و واقعيت وجود دارد، آنگاه اسم اعظم الهى و حقيقت ولايت از آن نشات گيرند، و بنا بر اين تمام پندارها و افكار و آراء و نيت‏ها و عقايد و صفات و خوبى‏ها بايد با پندار و فكر و راى و نيت و عقيده و صفت و نيكويى على سنجيده شود، و آن را كه مطابق بود نيكو شمرد، و آن را كه مخالف بود، زشت و خراب انگاشت، و گرنه هر كس مى‏گويد: من كارهاى على را با حق سنجيدم، آنچه مطابق بود گرفتم، و آنچه نامطابق بود رها كردم.بايد به او گفت: حقى را كه تو گرفته‏اى! پندار توست، و زاييده نفس زبون و گرفتار قوه واهمه! فلهذا كار على را خلاف حق ديده‏اى! بيا و از مرحله نفس عبور كن! و از منزله خودخواهى و خودپسندى و خود محورى بدر آى! تا بر تو همچو آفتاب، روشن گردد كه على عين حق و منبع حق و نفس اصالت و واقعيت است. درباره اين حديث‏شريف كه حق با على است و على با حق است و هر كجا على برود و بگردد، خداوندا حق را با او به گردش در آور و به دنبال او ببر، روايات بسيارى از طريق خاصه و عامه وارد شده است كه بزرگان از شيعه و سنت در كتب خود ذكر كرده‏اند.و ما اينك از كتاب «غاية المرام‏» سيد هاشم بحرانى - رحمة الله عليه - كه از طريق عامه پانزده حديث، و از طريق خاصه يازده حديث ذكر كرده است، چند حديث مى‏آوريم:
اما از طريق عامه: ابراهيم بن محمد حموئى كه از اعيان علماء عامه است‏با سلسله سند متصل خود از ابو حيان تيمى از حضرت امير المؤمنين عليه السلام آورده است كه: قال: قال رسول الله صلى الله عليه و آله: رحم الله عليا، اللهم ادر الحق معه حيث دار[5].
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: «خداوند على را رحمت كند، خداوندا بگردان حق را با على، هر كجا كه على بگردد» !

منبع آنلاین:امام شناسی ج 6 تالیف علامه طهرانی رضوان الله تعالی علیه  صص 13و12

پيوندها


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 128
بازدید دیروز : 95
بازدید هفته : 344
بازدید ماه : 340
بازدید کل : 47788
تعداد مطالب : 128
تعداد نظرات : 5
تعداد آنلاین : 1